اصلا بامزه نیست!

بچه که بودیم، تو شهر ما یه آدم چاق وجود داشت، از کوچیک و بزرگ دسش می‌انداخنن، نه اینکه خیلی چاق باشه، نه.
 تو مدرسه‌ همه لاغر مردنی بودیم، بزرگا هم لاغر بودن، از بس راه می‌رفتیم یا فوتبال بازی می‌کردیم. و قصه این چاقه قصه آدم یه چشم بود و شهر کورا، طفلکی برای اون زمون چاق بود!
 القصه، جونم واستون بگه که با این روندی که پیش می‌ره یا پیش می‌ریم، می‌ترسم چن سال دیگه، یکی بیاد تو وبلاگش بنویسه:

«تو شهر ما یه آدم لاغر وجود داره، از کوچیک و بزرگ دسش می‌اندازن، نه اینکه خیلی لاغر باشه، نه… اما تو سرزمین چاقا اون پادشاس!»

و این اصلن بامزه نیس!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *